ريسک بزرگ

نويسنده:حميدرضا شکارسري



نگاهي به شعر «ليله القدر» اثر اسماعيل نوري علا

بارها شنيده ايم که تمام حرف ها گفته شده اند، اما ما انسان ها باز هم حرف مي زنيم!
حرف ها در بافت هاي مختلف زماني و مکاني، کاربرد و کارکردهايي متناسب با همان بافت ها دارند، بنابراين معاني متفاوتي را هم منتقل مي کنند.
«راه طولاني» در زمانه ما، راهي هم اندازه با «راه طولاني» هزار سال قبل نيست و «عمر دراز» پنج قرن پيش، «عمر دراز» امروز. همين امروز هم «راه طولاني» و «عمر دراز» يک روستانشين و يک فرد شهري، قرابت چنداني ندارد.
در عرصه هنر نيز همين مساله صادق است. فرماليست ها ثابت کردند که هنرمند، حرف تازه اي در حوزه محتوايي نمي زند، اما فرم تازه اي به کار مي برد.
قصد آن نيست که بحث کهنه و دامنه دار رابطه فرم و محتواي آثار هنري را مطرح کنيم، اما بديهي است که فرم در هر حالتي، چه در تعريفي که فرم به موازات محتوا اما در رابطه اي تنگاتنگ با آن قرار مي گيرد و چه در تعريفي که محتوا را جزيي از فرم به حساب مي آورد و چه حتي در تعريف و تعبير ظرف و مظروفي، به طرز بيان بستگي پيدا مي کند. به عبارت ديگر، در آثار هنري، «چگونه گفتن»، اولويت توجه بالاتري نسبت به «چه گفتن» دارد. بدين ترتيب، ارزش هنر، به ميزان تازگي طرز بيان اثر هنري بر مي گردد و هيچ ربطي به ديدگاه ايدئولوژيکي هنرمند ندارد.
محتواي ارزش مند، به تنهايي نمي تواند ارزش اثر هنري را باعث شود و اين شامل با ارزش ترين اعتقادات و باورهاي هنرمند نيز مي شود.
«جنگ جويي خسته/ بر نيزه غريبي خود/ تکيه مي دهد/ مشتي خون به سوي آسمان مي پاشد/ خون، بوي معصوميت دارد/ و مي نالد:/ پدر!/ ياريم نيست!/ يارانم مرده اند/ اين سرنوشت من و فرزندان من است!/ ديگر باره/ شعله برقي/ آسمان را به دو نيم مي کند»
سطرهاي بالا، پخش دهم از شعر 12 قسمتي «ليلة القدر»، سروده «اسماعيل نوري اعلا» است که در کتاب «سرزمين ممنوع»(1) در سال 57 و قبل از پيروزي انقلاب اسلامي به چاپ رسيده است. اين که اين شاعر چه سرنوشتي داشته است و بعدها چه گفته و چه کرده است، هيچ ربطي به اين شعر ندارد. قصد آن است که تنها با اين شعر و در حوزه شعري آن سال ها روبه رو شويم. اميد است مقدمه کوتاه اين نوشتار، لزوم بي اعتنايي به شخصيت شاعر را به خصوص در سال هاي پس از انقلاب، هنگام بررسي شعرش به اثبات رسانده باشد.
شعر ليله ي القدر، نگاهي روايي و تاريخي به حادثه عاشورا دارد و در تحليلي شاعرانه ، ريشه هاي اين واقعه را در روزهاي پرهيجان وفات پيامبر (ص) و در کوچه هاي مدينه جست و جو مي کند. اين تحليل و جست و جو همان گونه که ذکر شد، شاعرانه است؛ اما شعر نيست.
به جز شعله برقي که از منظر و دريافتي امپرسيونيستي، آسمان را به دو نيم مي کند، هيچ فرا واقعيتي در اين شعر آفريده نشده است. نه تنها شعري اتفاق نيفتاده است، بلکه بيان نيز در مقايسه با نوع بيان در اشعار مذهبي دهه هاي 40 و 50، بيان شاعرانه اي نيست، بلکه بياني نثري است که خاص اشعار سياسي و اجتماعي آن سال ها در قالب نو است. اگر در غياب بيان فخيم و آراسته شعري آن بافت موقعيتي، بخواهيم ارزش هنري براي اين اثر پيدا کنيم، جست و جو را بايد در همين بيان نثري پي بگيريم.
شعر با موضوع مذهبي براي برقراري ارتباط و تاثيرگذاري بر طيف هاي متفاوت مخاطبان خاص و به خصوص عام، همواره به وزن عروضي، صنايع بديع صوري و موسيقيايي، ضخامت زبان و در يک کلام به بيان غليظ و رايج شاعرانه روي کرده است. اين شعر با اين روش، به نوعي والايي تمايل داشته است. شاعر، ناخودآگاه، والايي و تقدس موضوع شعر خود را تنها در بياني والا، قابل نمايش و تحقق دانسته است.
شاعر، به تبع شعر رئاليستي و صريح سياسي و اجتماعي آن دوران، در شعر مذهبي مفرد نيز بياني واقع گرايانه و تا حد امکان فاقد موسيقي و حتي تصاوير پيچيده و سنگين را انتخاب کرده است.
«ويرانه/ باز ويرانه خاکستر/ فرياد کودکي به ناله مي انجامد/ سکوت در زمزمه باد سر مي رسد/ پا به درون ويرانه مي نهد/ و يکه مي خورد/ کودکي/ در کنار سري بريده/ دق کرده است/ پس شعله شمشيري/ در آسمان پيشاني!»
در بخش يازدهم از شعر بلند ليلة القدر، با تصاويري به مراتب غني تر از بخش دهم روبه رو مي شويم. شاعر، روايت را از عاشورا جلوتر مي برد و به خرابه شام مي کشاند. در اين بخش نيز شاعر به رغم شخصيت بخشي به ويرانه و باد و شمشير و پيشاني، بياني نثري را برگزيده است و شيوه واقع گرايانه پيش از اين را ادامه مي دهد. ضمن اين که با ساختن ترکيبات خاکستري در کل شعر و تکرار شعله در آسمان، به نوعي فرم آفريني، نظر داشته است. «اين پدر آدم است/ از ويرانه بيرون مي آيد/ با چشماني غرقه در خون/ و فرقي شکافته/ خم مي شود/ به خاکستر چنگ مي زند/ بر زخم خويش مي پاشد و / مي نالد/ آي.../ به خدا قسم/ و خاکستر/ تربت خون آلود شهيدان خواهد بود»
پايان بندي جذاب و فرميک بخش يازدهم، زمينه کاملا مناسبي براي تشکيل و تفهيم بخش دوازدهم و پاياني شعر، فراهم کرده است.
در اين بخش، زمان ها در هم مي روند و فضايي هرمنوتيک و تاويل مند را ايجاد مي کند.
تصوير پاياني بخش يازدهم شعر و ساختار روايت تاريخي اثر، خروج حضرت علي (ع) را از ويرانه شام، به تاويلي قدرت مند در خوانش بخش پاياني شعر تبديل مي کند.
سوگند ناتمام «پدر آدم» نيز که يادآور سوگند اميرالمومنين در سحرگاه 19 رمضان سال 40 هجري در مسجد کوفه است، به اين تاويل کمک مي کند؛ اما بيان، هم چنان نثري است و از روال حاکم بر بيان فخيم شعر مذهبي آن روزگار، فاصله گرفته است. شعر ليلة القدر به رغم رگه هاي حماسي و تفکر برانگيز خود، به طور کلي شعري سوگ مندانه محسوب مي شود.
انتقال اين حس در شعر آن سال ها، بدون جذابيت هاي موسيقيايي و بيان فخيم شاعرانه، ريسک بزرگي بود که اسماعيل نوري علا به آن تن داد. اين ريسک بزرگ هرچند شايد در همين شعر، جواب در خور و شايسته اي نداشت، ولي بدون شک راه را براي شکل گيري شعر منشور عاشورايي در دهه 60 و 70 گشود. آن گونه که مي توان «گنجشک و جبرييل» مرحوم «حسن حسيني» را وام دار بي چون و چراي اين شعر دانست و از اين منظر، شعر ليلة القدر، شعر بزرگ، باارزش و تاثير گذاري در تاريخ شعر عاشورايي محسوب مي شود.

پي نوشت :

1.سرزمين ممنوع؛ اسماعيل نوري علا؛ انتشارات ققنوس؛ 1357/6/7

منبع: مجله خيمه شماره 33-34